تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
چون تحمل آسایشگاه سخته


آنروز که برای بار اول هم را دیدیم شاید هیچ فکرش را نمی کردیم که بعد ها به هم گره بخوریم و بینمان پر از کد و رمز و راز و کلمه ها و آوا های معنی دار شود . آنروز که من از اتوبوس پیاده شدم و رژ زده بودم  و او اخمو بود و بعدش اخمو اخمو ازمان عکس انداخت و بعد تر ها که سر صادق هدایت با هم به اختلاف خوردیم و بعد تر ها که او از گیتار زدن و آواز خواندنم ایراد گرفت و ویدئو های ساز زدنش را برایم فرستاد  و بعدش دو سه تا از داستان هایش و آنجا بود که تازه فهمیدم که چه قلم و دل تمیزی دارد و حتی در یکی از داستان هایش که از معشوقه ی خیالی اش حرف به وسط آورده بود ، یادم است به آن دختر حسودی ام برد.

بعد از آن کمی تند تر شد. با منچ بازی کردن های شبانه   و باختن های پی در پی او شروع شد و بر سر حقانیت مصی علینژاد و شاهین نجفی و شجریان بحث کردیم و با آهنگ های نامجو حال کردیم. راجع به صادق هدایت به توافق نظر رسیدیم و راضی اش کردم کتاب های فمنیستی بخواند و قرار شد بعضی سریال ها را هماهنگ با هم ببینیم (که ندیدیم ) و همه چیز خوب بود تا که فصل سرد رسید . آن باد های نا خلف که آمده بودند که از ریشه بکننمان و  ، وقتی که فکر نمی کردم هیچ چیز بتواند تیرگی و سردی آن باد ها را از تنم به در کند ، او با معجزه ی لبخند  آمد و کم کم یک دین خصوصی برای خودمان پایه گذاری کردیم که یک پیامبر دارد که پیامبرش یک معجزه دارد و آن لبخند است و یک مرید دارد که اگر باد های سردی که بهش هجوم میاورند را تسلیم پیامبر نکند مجازات می شود . بعدش چشم باز کردیم دیدیم که به میزمان( که چسبیده به دیوار سمت راست «کافه کوچه » و بالایش تخته سیاه و گچ دارد) و به کاپوچینو های بدون نان برنجی  اش معتاد شده ایم ، و یک روز تصمیم گرفتیم اینجا را بسازیم.  داشتن یک وبلاگ مشترک گره جدیدی بود که بند میان من و او را محکم تر می کرد . مهارت و ذوق او در طراحی سایت ، و اینکه هر دو مان دوست داریم بیشتر بنویسیم ،  این گره را  قشنگ تر کرد. و حالا که اینجا را داریم ، فرصتش هست که هر بار در کافه یکی مان چیز میز بنویسد و آن یکی روی مغزش کلاغ پر برود  و با هر کامنت و پیام جدید ذوق زده شویم و سر تعداد بار هایی که مطالبمان بازدید گرفته اند رقابت کنیم و همین چیز ها ، کلی باحال است.

من ، مادلن ، نا آشنا با تکنولوژی ، شکم گنده با چشم های مثلثی و کمی سبز ، موهای دو رنگ ، که همه ی آهنگ ها را غلط غولوط می خواند و کلا آدم قشنگی ست و اعتماد بنفسش هم زیاد است.

او ، یانگ بوکوفسکی ، که قدیم ها طرفدار رها کردن همه چیز بود ، خوره ی تکنولوژی است و موقع عکس انداختن انگار بمب خنثی می کند، موهایش فرفری ست و همه ی آهنگ های خوب دنیا را شنیده است و مادر بزرگ هایش را خیلی دوست دارد و  جوراب هایش را نمی شوید و عاشق مارادونا است و فکر می کند قدش خیلی بلند است در حالی که اگر بود اصلا باهاش بیرون نمیرفتم (از آدم های دراز بدم می آید ) و کلا آدم قشنگی ست. حتی به قشنگی من. گاها هم بیشتر

و ما ، دو تا قد متوسطِ  طرفدار نامجوی کمی انتلک

امظهر ، که از صبحش روی صندلی های گوشه ی کافه میخ شده بودیم ، من اسم برای وبلاگ پیشنهاد میدادم و چای می خوردم و کیک ؛ و یانگ دست ردش را به دانه دانه ی نظرات من میزد و چای نمیخورد و کیک هم ، چون نتیجه رخ ننمود ، رفتم دستشویی. برگشتم. چای خوردم . لپتاپ را از دستش گرفتم و آدرس و عنوان و توضیحات مفصل و مختصر را بی وقفه نوشتم و به اش مجالِ تخلف ندادم.
میگذارمش «انتلکتوری» ، گرچه یانگ خوشش نمی آید .ولی چون خسته ام و درمانده و ملول ، کمی از پا افتاده و کمی بیشتر خمیده ، در دلم مقدار زیادی چای است و صاحب کافه هم کمی بد بهمان نگاه می کند ، یانگ امّن یجیبُ می خواند که لپتاپ بترکد و من ناکام بمانم ، به متفق نبودن قولش با خودم ، اهمیت نمیدهم. همین الان هم دود سیگارش را فوت کرد تو صورتم. کار زشتی بود. ولی در دلش چیزی نیست. میشناسمش. خوب است. بعضا رو اعصاب است. ولی خودش گفته دوستم دارد و همین کافی ست (حق نداری اینو پاک کنی پسرم). حالا جیش دارد ولی دستشویی کافه، فرنگی است و با روحیات او سازگار نیست. فهمیده دارم حرف هایش را می نویسم . یک ریز حرف میزند.امن یجیب می خواند.تهدید میکند که پول کافه را نمیدهد و هم گاها از منِو اخمِ کلافه ام و شکم پر از چایم عکس می گیرد. نوشتن سخت شده و هر لحظه سخت تر هم می شود . فعلا بروم . تا بعد

فردای آن روز ، چون دلم برای مظلومیت یانگ و حساسیتش به اسم انتلکتوری سوخت ، آدرس سایت را به دابانوف تغیر دادیم. خوش آهنگ است. دال اش صدای دارکوب دارد و نوفش آدم را یاد بوف کور می اندازد. یک شوخی با اسم ناباکوف است که این هم به نظر هوشمندانه می آید و برخلاف انتلکتوری ، یک کامیون معنی را بر کولش یدک نمی کشد و همین می گذارد که ما ، جوانان نا ارشد آسایشگاه ، زیر این کلمه جا بگیریم ، پرش کنیم ، معنی اش شویم و آن تعریف ما.

پینوشت:یانگ درحال کارگذاری بمب_پشت صحنه،من متمرکز بر خنثی کردنش.