تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
چون تحمل آسایشگاه سخته


۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فال» ثبت شده است

میسوزم از فراغت روی از جفا بگردان

هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان

 

مه جلوه مینماید بر سبز خنگ گردون

تا او ز سر درآید بر رخش پا بگردان

 

مرغول را برفشان یعنی به رغم سنبل

گرد چمن بخور می همچون صبا بگردان

 

یغمای عقل و دین را بیرون خرام سر مست

بر سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان

 

ای نور چشم مستان در عین انتظارم

چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان

 

دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش

یا رب نوشته ی بد از یار ما بگردان

 

حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست

گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان

 

 

هر وقت آشفته میشوم فال میگیرم.آدم فال میگیرد که حافظ به اش بگوید بکن یا نکن.که نمیگوید.حافظ در گوشت میخواند ، میشنوی ، و همینطور که مینشوی آنطور که میلت است به فال خوب یا بد میگیری اش. جواب را به ات نمیگوید .فقط کمکت میکند جواب را از درون خودت بیرون بکشی.

 


مادلن ۹۹-۸-۲۹ ۰ ۱ ۱۲۷

مادلن ۹۹-۸-۲۹ ۰ ۱ ۱۲۷


امظهر ، که از صبحش روی صندلی های گوشه ی کافه میخ شده بودیم ، من اسم برای وبلاگ پیشنهاد میدادم و چای می خوردم و کیک ؛ و یانگ دست ردش را به دانه دانه ی نظرات من میزد و چای نمیخورد و کیک هم ، چون نتیجه رخ ننمود ، رفتم دستشویی. برگشتم. چای خوردم . لپتاپ را از دستش گرفتم و آدرس و عنوان و توضیحات مفصل و مختصر را بی وقفه نوشتم و به اش مجالِ تخلف ندادم.
میگذارمش «انتلکتوری» ، گرچه یانگ خوشش نمی آید .ولی چون خسته ام و درمانده و ملول ، کمی از پا افتاده و کمی بیشتر خمیده ، در دلم مقدار زیادی چای است و صاحب کافه هم کمی بد بهمان نگاه می کند ، یانگ امّن یجیبُ می خواند که لپتاپ بترکد و من ناکام بمانم ، به متفق نبودن قولش با خودم ، اهمیت نمیدهم. همین الان هم دود سیگارش را فوت کرد تو صورتم. کار زشتی بود. ولی در دلش چیزی نیست. میشناسمش. خوب است. بعضا رو اعصاب است. ولی خودش گفته دوستم دارد و همین کافی ست (حق نداری اینو پاک کنی پسرم). حالا جیش دارد ولی دستشویی کافه، فرنگی است و با روحیات او سازگار نیست. فهمیده دارم حرف هایش را می نویسم . یک ریز حرف میزند.امن یجیب می خواند.تهدید میکند که پول کافه را نمیدهد و هم گاها از منِو اخمِ کلافه ام و شکم پر از چایم عکس می گیرد. نوشتن سخت شده و هر لحظه سخت تر هم می شود . فعلا بروم . تا بعد

فردای آن روز ، چون دلم برای مظلومیت یانگ و حساسیتش به اسم انتلکتوری سوخت ، آدرس سایت را به دابانوف تغیر دادیم. خوش آهنگ است. دال اش صدای دارکوب دارد و نوفش آدم را یاد بوف کور می اندازد. یک شوخی با اسم ناباکوف است که این هم به نظر هوشمندانه می آید و برخلاف انتلکتوری ، یک کامیون معنی را بر کولش یدک نمی کشد و همین می گذارد که ما ، جوانان نا ارشد آسایشگاه ، زیر این کلمه جا بگیریم ، پرش کنیم ، معنی اش شویم و آن تعریف ما.

پینوشت:یانگ درحال کارگذاری بمب_پشت صحنه،من متمرکز بر خنثی کردنش.