تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
چون تحمل آسایشگاه سخته


امروز سه شنبست و یازده آذر.پنج آذر تولدم بود.من کلا عادت ندارم کسی تولد منو یادش باشه.واسه خودمم کلا هیچوقت مهم نبوده ولی عادت داشتم به تبریکای توی اینستاگرام و شاید دورهمی با دوستام تو کافه.خیلی دوست دارم امروز از تولدم بگم و روز خیلی قشنگی که داشتم ولی روز من اصلا قشنگ نبود و پر بود از بدبختی و غم.

امسال بیشتر ذوق داشتم.قرار بود با مادلن و امیر بریم بیرون.اینکه امیر امسال روز تولدم ایران بود.خوشحال بودم خلاصه.مادلن صب زنگ زد بهم و گفت حدود ساعت یازده میام دنبالت.من دوباره خوابیدم.دم دمای ساعت نه صب بود که بابام با خنده همیشگی اومد تو اتاق من و پرسید که کلاس دارم یا نه.بعد گفت که با مامان میریم خونه عمه.پرسیدم چی شده و گفت که حال پیام خوب نیست.گفت که میریم اونجا با مامان.اول چیز بعدی به ذهنم نرسید و گفتم باشه،منم بهش یه پیامی هم میدم من.بابام گفت که بهش پیام نده و رفت.

پیام پسرعمه منه،با هم خیلی رفیق بودیم و با هم کلی کری فوتبالی داشتیم.البته سنش زیاد بود و بچه هم داشت.ولی خیلی کری داشتیم با هم.

یکم که گذشت از خواب پاشدم و ترسیدم.خیلی ترسیدم که چیزی شده باشه.به فرشید پیام دادم و بعد کلی چپو راست،فهمیدم پیام،پسر عمه ی من فوت کرده.دقیقا توی روز تولد من.کلی غمگین شدم.گریه کردم و اینکه حس کردم یچیزی داره خفم میکنه.آخه دو سه روزی بود هی میخواستم بهش پیام بدم.نشد!هی پشت گوش انداختم و حالا رسیدم به جایی که آرزو دارم بهش پیام بدم و پیاممو ببینه و جواب بده بهم.کلی دلم قنج زده براش.

خلاصه اونروز نخواستم مادلن و امیر ناراحت کنم.بالاخره گذشت.گفتیم و خندیدیم.برگشتم و رفتم خونه عمم.روز غم انگیزی بود.وقتی برگشتم خونه و رفتم اخبار رو بخونم،دیدم مارادونا هم فوت کرده.میدونید من عاشق مارادونا ام.شما از میزان علاقه ی من به مارادونا خبر ندارین.

مارادونا واقعا خداست و دلم واقعا گرفت بخاطر مرگ مارادونا.خیلی!!!!!!ینی فاجعه روز تولدم تکمیل شد.گفتم برم تو اینستاگرام ببینم چه خبره و بنگ.دیدم هیچکس تولد من یادش نیست.جز مادلن و امیر و یکی از همکلاسی هام هیچکس یادش نبود.هیچکس!!!!!!!!میدونید،امسال خیلی غمگین شدم.دلم شکست که چرا اینجوری شد.چرا هیچکس منو یادش نیست.میدونید،حس کردم مردم.حس کردم وجود ندارم.میگن فراموشی از یاد دیگران کم از مرگ نیست.خیلی دردناکه اینکه ادم فراموش بشه.از یاد بره.هیچکس نباشه که ازش یاد کنه.اما من فراموش شدم.از یاد رفتم.و حس میکنم مردم.

 

یانگ بوکوفسکی ۱۱ آذر ۹۹ ، ۲۳:۴۲ ۰ ۰ ۱۸۸

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

امظهر ، که از صبحش روی صندلی های گوشه ی کافه میخ شده بودیم ، من اسم برای وبلاگ پیشنهاد میدادم و چای می خوردم و کیک ؛ و یانگ دست ردش را به دانه دانه ی نظرات من میزد و چای نمیخورد و کیک هم ، چون نتیجه رخ ننمود ، رفتم دستشویی. برگشتم. چای خوردم . لپتاپ را از دستش گرفتم و آدرس و عنوان و توضیحات مفصل و مختصر را بی وقفه نوشتم و به اش مجالِ تخلف ندادم.
میگذارمش «انتلکتوری» ، گرچه یانگ خوشش نمی آید .ولی چون خسته ام و درمانده و ملول ، کمی از پا افتاده و کمی بیشتر خمیده ، در دلم مقدار زیادی چای است و صاحب کافه هم کمی بد بهمان نگاه می کند ، یانگ امّن یجیبُ می خواند که لپتاپ بترکد و من ناکام بمانم ، به متفق نبودن قولش با خودم ، اهمیت نمیدهم. همین الان هم دود سیگارش را فوت کرد تو صورتم. کار زشتی بود. ولی در دلش چیزی نیست. میشناسمش. خوب است. بعضا رو اعصاب است. ولی خودش گفته دوستم دارد و همین کافی ست (حق نداری اینو پاک کنی پسرم). حالا جیش دارد ولی دستشویی کافه، فرنگی است و با روحیات او سازگار نیست. فهمیده دارم حرف هایش را می نویسم . یک ریز حرف میزند.امن یجیب می خواند.تهدید میکند که پول کافه را نمیدهد و هم گاها از منِو اخمِ کلافه ام و شکم پر از چایم عکس می گیرد. نوشتن سخت شده و هر لحظه سخت تر هم می شود . فعلا بروم . تا بعد

فردای آن روز ، چون دلم برای مظلومیت یانگ و حساسیتش به اسم انتلکتوری سوخت ، آدرس سایت را به دابانوف تغیر دادیم. خوش آهنگ است. دال اش صدای دارکوب دارد و نوفش آدم را یاد بوف کور می اندازد. یک شوخی با اسم ناباکوف است که این هم به نظر هوشمندانه می آید و برخلاف انتلکتوری ، یک کامیون معنی را بر کولش یدک نمی کشد و همین می گذارد که ما ، جوانان نا ارشد آسایشگاه ، زیر این کلمه جا بگیریم ، پرش کنیم ، معنی اش شویم و آن تعریف ما.

پینوشت:یانگ درحال کارگذاری بمب_پشت صحنه،من متمرکز بر خنثی کردنش.