تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
چون تحمل آسایشگاه سخته


۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منتخبی» ثبت شده است

یه روز یادم میاد توی اینستاگرام میچرخیدم که ویدیویی توجهمو جلب کرد.یه نفر داشت آهنگ نرو بمان رو میخوند که من تا اون موقع نشنیده بودم.خلاصه این شد که تو اینترنت گشتم تا این اهنگ رو پیدا کنم که فهمیدم امید نعمتی خونده.آهنگی از البوم نرو بمان،که خود اهنگ هم به این اسم بود.آهنگ خیلی قشنگی بود و من باهاش خو گرفته بودم و شده بود ذکر هرروزه ی هندزفری من.این اهنگ یه نقطه ی طلایی داشت که اهنگ رو برای من معنیدار میکرد.اون قسمتی که میگفت:"به کافه ها و دود سیگار".این قسمتش منو یاد کافه کوچه و ادماش انداخت.اقا مرتضی صاحب کافه،اقا وحید،علی اقا،حامد مو فرفری و خیلیای دیگه که شاید اسمشون یادم نمونده.

کافه کوچه،یه کافه ی دنج و قشنگه که تو یکی از پس کوچه های وسط شهره.کافه قدیمی ایم هست و مشتری های ثابت زیادی داره که همه تقریبا همدیگه رو میشناسن.همه با هم دوستن.تو این ایامی که من رفتم کافه کوچه(که حدود یه سال و نیمه)یچیزی فهمیدم،اینکه من کوچیک ترین ادمیم که میرم اونجا.همه افراد از من خیلی کوچیک ترم.به جرات میتونم بگم که سن همشون از سی بیشتره.

همون روز که گوش کردم به اون اهنگ واسه بار اول فکر کردم که چقدر خیلی وقته نرفتم کافه و انگار فراموش کردم ادمای تو کافه رو و یه لحظه فهمیدم من دلم خیلی تنگ شده واسه کافه.همین شد که پاشدم و شال و کلاه کردم و رفتم کافه.یادمه که تقریبا ساعت هفت عصر بود که رسیدم کافه و دیدم خیلی دلگیره کافه.با اقا مرتضی ی سلام علیک کردم.یه اسپرسو دوبل سفارش دادمو نشستم روی مبل های ته کافه.خیلی روز دلگیری بود و به فکر فرو رفتم که چقدر خلوته کافه و کجان ادمایی که همیشه تو کافه بودنو سرصداشون کل کافه رو برمیداشت.یادم میاد تا مدت ها خیلی کم رفتم کافه کوچه.تا اینکه دانشگاه ها شروع شد و هفته ای یکی دو روز میرفتم و کم کم این کافه رفتن هام زیاد شد.

این روزا ها که تقریبا خیلی بیشتر از قبل میرم کافه،خیلی بیشتر از قبل با ادمای تو خو گرفتم.اقا رضا با اون شلوار عجیب و قد بلندش.آقا عرفان و ساک ورزشیش که هر روز از باشگاه میاد،اقا مهتی،خود اقا مرتضی با اون شخصیت ارومش،امیر اخوندی که معاشرت باهاش خیلی حال میده.این روزا که کافه بخاطر کرونا تعطیله،خیلی دلم تنگ شده واسه کافه و ادماش.هر وقت که شبا میشینم تو کافه،دقیقا یاد همین قسمت از اهنگ میفتم که میگه:"به کافه ها و دود سیگار".اخه میدونید،شبای کافه خیلی قشنگه.خلوته و بجز چندتا اشنای همیشگی کسی نیست.خیلی کیف میداد وقتی شبای تابستون میرفتم میشستم رو تک صندلی دم در و سیگار میکشیدم و این اهنگ رو با خودم زمزمه میکردم.با بچه ها دم در حرف میزدم و کلی کیف میداد.ترکیب خنکی هوای تابستون،بهمن و تک صندلی دم در یکی از بهترین ترکیب های دنیاست که هیچوقت قدیمی نمیشه.تو این یه هفته ای که تعطیل بود به قدری دبم واسه کافه و ادماش تنگ شده که حد نداره.ولی اونجوری که دیروز اقا مرتضی استوری کرده بود کافه باز هم از امروز باز میشه.

امروز شاید رفتم تا باز غبار دلم داغون شه.

 


یانگ بوکوفسکی ۹۹-۷-۲۰ ۱ ۱ ۱۲۴

یانگ بوکوفسکی ۹۹-۷-۲۰ ۱ ۱ ۱۲۴


امظهر ، که از صبحش روی صندلی های گوشه ی کافه میخ شده بودیم ، من اسم برای وبلاگ پیشنهاد میدادم و چای می خوردم و کیک ؛ و یانگ دست ردش را به دانه دانه ی نظرات من میزد و چای نمیخورد و کیک هم ، چون نتیجه رخ ننمود ، رفتم دستشویی. برگشتم. چای خوردم . لپتاپ را از دستش گرفتم و آدرس و عنوان و توضیحات مفصل و مختصر را بی وقفه نوشتم و به اش مجالِ تخلف ندادم.
میگذارمش «انتلکتوری» ، گرچه یانگ خوشش نمی آید .ولی چون خسته ام و درمانده و ملول ، کمی از پا افتاده و کمی بیشتر خمیده ، در دلم مقدار زیادی چای است و صاحب کافه هم کمی بد بهمان نگاه می کند ، یانگ امّن یجیبُ می خواند که لپتاپ بترکد و من ناکام بمانم ، به متفق نبودن قولش با خودم ، اهمیت نمیدهم. همین الان هم دود سیگارش را فوت کرد تو صورتم. کار زشتی بود. ولی در دلش چیزی نیست. میشناسمش. خوب است. بعضا رو اعصاب است. ولی خودش گفته دوستم دارد و همین کافی ست (حق نداری اینو پاک کنی پسرم). حالا جیش دارد ولی دستشویی کافه، فرنگی است و با روحیات او سازگار نیست. فهمیده دارم حرف هایش را می نویسم . یک ریز حرف میزند.امن یجیب می خواند.تهدید میکند که پول کافه را نمیدهد و هم گاها از منِو اخمِ کلافه ام و شکم پر از چایم عکس می گیرد. نوشتن سخت شده و هر لحظه سخت تر هم می شود . فعلا بروم . تا بعد

فردای آن روز ، چون دلم برای مظلومیت یانگ و حساسیتش به اسم انتلکتوری سوخت ، آدرس سایت را به دابانوف تغیر دادیم. خوش آهنگ است. دال اش صدای دارکوب دارد و نوفش آدم را یاد بوف کور می اندازد. یک شوخی با اسم ناباکوف است که این هم به نظر هوشمندانه می آید و برخلاف انتلکتوری ، یک کامیون معنی را بر کولش یدک نمی کشد و همین می گذارد که ما ، جوانان نا ارشد آسایشگاه ، زیر این کلمه جا بگیریم ، پرش کنیم ، معنی اش شویم و آن تعریف ما.

پینوشت:یانگ درحال کارگذاری بمب_پشت صحنه،من متمرکز بر خنثی کردنش.