تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
چون تحمل آسایشگاه سخته


برای تو مینویسم ، ف ی عزیزم. یا همان یانگ بوکوفسکی.

اولین برف سال امشب ریخت. نشان گذر ایام و گردش فصول است . از روز های نیمه بارانی و بلند بهار ، ما دو تا ، در کوچه ها و پس کوچه ها و خیابان ها ، کنار هم راه رفتیم و دویدیم و نشستیم و خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم از آلوده نبودن آسمان و مثل فالوده بودن آسمان خواندیم و ذوق کردیم و کیف. در هوای بوسیدنی اردیبهشت و خرداد قرار های منقطع کافه ای گذاشتیم و در طبیعت آتش روشن کردیم که سیب زمینی بپزیم که هیچ وقت نپخت و در آتش جان کش تیر ماه ، با اختلاف دو سه تا 30 ثانیه ، خود را به کافه رساندیم و آنجا لنگر انداختیم و در مرداد شلوغ و وحشی و گرم و پر امتحان ، در مسیر های کوچه ای مرکز شهر برای خودمان بهشت ساختیم و در شهریور گونه هایمان از پیاده روی های جلوی آفتاب و نشستن های جلوی آفتاب سزخ شد و در تاریکی های زود رس مهر ماه ، همدیگر را روی پل هوایی بوسیدیم و بعد ، در این آبانی که گذشت ، دوباره ما بودیم و عصر های نیمه بارانی و کوچه ها و آسمانی که آلوده نیست و آسمانی که سفید است مثل فالوده و آسمانی که در بالایش لابد کسی منتظر ماست.آبان تمام شد. آذر و دی و بهمن و اسفند هم که رد شود ، میتوانیم بگوییم "باورت میشه یکسال گذشت"؟

مادلن ۳۰ آبان ۹۹ ، ۲۳:۱۵ ۰ ۱ ۱۷۶

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

امظهر ، که از صبحش روی صندلی های گوشه ی کافه میخ شده بودیم ، من اسم برای وبلاگ پیشنهاد میدادم و چای می خوردم و کیک ؛ و یانگ دست ردش را به دانه دانه ی نظرات من میزد و چای نمیخورد و کیک هم ، چون نتیجه رخ ننمود ، رفتم دستشویی. برگشتم. چای خوردم . لپتاپ را از دستش گرفتم و آدرس و عنوان و توضیحات مفصل و مختصر را بی وقفه نوشتم و به اش مجالِ تخلف ندادم.
میگذارمش «انتلکتوری» ، گرچه یانگ خوشش نمی آید .ولی چون خسته ام و درمانده و ملول ، کمی از پا افتاده و کمی بیشتر خمیده ، در دلم مقدار زیادی چای است و صاحب کافه هم کمی بد بهمان نگاه می کند ، یانگ امّن یجیبُ می خواند که لپتاپ بترکد و من ناکام بمانم ، به متفق نبودن قولش با خودم ، اهمیت نمیدهم. همین الان هم دود سیگارش را فوت کرد تو صورتم. کار زشتی بود. ولی در دلش چیزی نیست. میشناسمش. خوب است. بعضا رو اعصاب است. ولی خودش گفته دوستم دارد و همین کافی ست (حق نداری اینو پاک کنی پسرم). حالا جیش دارد ولی دستشویی کافه، فرنگی است و با روحیات او سازگار نیست. فهمیده دارم حرف هایش را می نویسم . یک ریز حرف میزند.امن یجیب می خواند.تهدید میکند که پول کافه را نمیدهد و هم گاها از منِو اخمِ کلافه ام و شکم پر از چایم عکس می گیرد. نوشتن سخت شده و هر لحظه سخت تر هم می شود . فعلا بروم . تا بعد

فردای آن روز ، چون دلم برای مظلومیت یانگ و حساسیتش به اسم انتلکتوری سوخت ، آدرس سایت را به دابانوف تغیر دادیم. خوش آهنگ است. دال اش صدای دارکوب دارد و نوفش آدم را یاد بوف کور می اندازد. یک شوخی با اسم ناباکوف است که این هم به نظر هوشمندانه می آید و برخلاف انتلکتوری ، یک کامیون معنی را بر کولش یدک نمی کشد و همین می گذارد که ما ، جوانان نا ارشد آسایشگاه ، زیر این کلمه جا بگیریم ، پرش کنیم ، معنی اش شویم و آن تعریف ما.

پینوشت:یانگ درحال کارگذاری بمب_پشت صحنه،من متمرکز بر خنثی کردنش.