برای تو مینویسم ، ف ی عزیزم. یا همان یانگ بوکوفسکی.
اولین برف سال امشب ریخت. نشان گذر ایام و گردش فصول است . از روز های نیمه بارانی و بلند بهار ، ما دو تا ، در کوچه ها و پس کوچه ها و خیابان ها ، کنار هم راه رفتیم و دویدیم و نشستیم و خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم از آلوده نبودن آسمان و مثل فالوده بودن آسمان خواندیم و ذوق کردیم و کیف. در هوای بوسیدنی اردیبهشت و خرداد قرار های منقطع کافه ای گذاشتیم و در طبیعت آتش روشن کردیم که سیب زمینی بپزیم که هیچ وقت نپخت و در آتش جان کش تیر ماه ، با اختلاف دو سه تا 30 ثانیه ، خود را به کافه رساندیم و آنجا لنگر انداختیم و در مرداد شلوغ و وحشی و گرم و پر امتحان ، در مسیر های کوچه ای مرکز شهر برای خودمان بهشت ساختیم و در شهریور گونه هایمان از پیاده روی های جلوی آفتاب و نشستن های جلوی آفتاب سزخ شد و در تاریکی های زود رس مهر ماه ، همدیگر را روی پل هوایی بوسیدیم و بعد ، در این آبانی که گذشت ، دوباره ما بودیم و عصر های نیمه بارانی و کوچه ها و آسمانی که آلوده نیست و آسمانی که سفید است مثل فالوده و آسمانی که در بالایش لابد کسی منتظر ماست.آبان تمام شد. آذر و دی و بهمن و اسفند هم که رد شود ، میتوانیم بگوییم "باورت میشه یکسال گذشت"؟
نظرات (۰)