میسوزم از فراغت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان
مه جلوه مینماید بر سبز خنگ گردون
تا او ز سر درآید بر رخش پا بگردان
مرغول را برفشان یعنی به رغم سنبل
گرد چمن بخور می همچون صبا بگردان
یغمای عقل و دین را بیرون خرام سر مست
بر سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان
ای نور چشم مستان در عین انتظارم
چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان
دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش
یا رب نوشته ی بد از یار ما بگردان
حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست
گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان
هر وقت آشفته میشوم فال میگیرم.آدم فال میگیرد که حافظ به اش بگوید بکن یا نکن.که نمیگوید.حافظ در گوشت میخواند ، میشنوی ، و همینطور که مینشوی آنطور که میلت است به فال خوب یا بد میگیری اش. جواب را به ات نمیگوید .فقط کمکت میکند جواب را از درون خودت بیرون بکشی.
نظرات (۰)