تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
چون تحمل آسایشگاه سخته


دلم میخواد برم بیرون. 
راه برم ،بدوام،نمیدونم چیکار کنم، وصفش سخته،وصف حال روزایی که میرفتم پارک،شایانم میومد پارک،علی هم میومد.بازی میکردیم با شایان دعوا میکردیم.یا حتی قبل تر،وقتی با امیرو رحیمی میرفتیم دوچرخه.
سواری،جمعه ها.اون موقعا زیاد شایانو نمیدیم.نمیدونم چرا!میخوام برم قبل تر.زمانیکه با شایانو امیرو رحیمی و علی و علیرضا 5 تایی فوتبال بازی میکردیم.
انگار یه قرار بین ما بود،که هرروز ساعت 5 بی اختیار بیایم بیرون،بازی کنیم،خاکی شیم،بخندیم،قهر کنیم،گریه کنیم.ولی آخرش بازم با خنده بریم خونه.
کاش برگردن اون روزا.کاااااش.
خودمو تو گذشته جا گداشتم ولی میدونم،یروز تو آینده باز گذشتمو میبینم.میبینم که دارم با بچه ها تو خاکی کنار خونمون فوتبال بازی میکنم.
نمیدونم شاید اون روز رفتم خودمم بازی کردم باهاشون.ولی فک کنم سخته اینکه گذشتمو ببینمو مجبور شم ولش کنم.

یانگ بوکوفسکی ۱۶ تیر ۹۹ ، ۱۸:۱۰ ۰ ۱ ۹۷

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

امظهر ، که از صبحش روی صندلی های گوشه ی کافه میخ شده بودیم ، من اسم برای وبلاگ پیشنهاد میدادم و چای می خوردم و کیک ؛ و یانگ دست ردش را به دانه دانه ی نظرات من میزد و چای نمیخورد و کیک هم ، چون نتیجه رخ ننمود ، رفتم دستشویی. برگشتم. چای خوردم . لپتاپ را از دستش گرفتم و آدرس و عنوان و توضیحات مفصل و مختصر را بی وقفه نوشتم و به اش مجالِ تخلف ندادم.
میگذارمش «انتلکتوری» ، گرچه یانگ خوشش نمی آید .ولی چون خسته ام و درمانده و ملول ، کمی از پا افتاده و کمی بیشتر خمیده ، در دلم مقدار زیادی چای است و صاحب کافه هم کمی بد بهمان نگاه می کند ، یانگ امّن یجیبُ می خواند که لپتاپ بترکد و من ناکام بمانم ، به متفق نبودن قولش با خودم ، اهمیت نمیدهم. همین الان هم دود سیگارش را فوت کرد تو صورتم. کار زشتی بود. ولی در دلش چیزی نیست. میشناسمش. خوب است. بعضا رو اعصاب است. ولی خودش گفته دوستم دارد و همین کافی ست (حق نداری اینو پاک کنی پسرم). حالا جیش دارد ولی دستشویی کافه، فرنگی است و با روحیات او سازگار نیست. فهمیده دارم حرف هایش را می نویسم . یک ریز حرف میزند.امن یجیب می خواند.تهدید میکند که پول کافه را نمیدهد و هم گاها از منِو اخمِ کلافه ام و شکم پر از چایم عکس می گیرد. نوشتن سخت شده و هر لحظه سخت تر هم می شود . فعلا بروم . تا بعد

فردای آن روز ، چون دلم برای مظلومیت یانگ و حساسیتش به اسم انتلکتوری سوخت ، آدرس سایت را به دابانوف تغیر دادیم. خوش آهنگ است. دال اش صدای دارکوب دارد و نوفش آدم را یاد بوف کور می اندازد. یک شوخی با اسم ناباکوف است که این هم به نظر هوشمندانه می آید و برخلاف انتلکتوری ، یک کامیون معنی را بر کولش یدک نمی کشد و همین می گذارد که ما ، جوانان نا ارشد آسایشگاه ، زیر این کلمه جا بگیریم ، پرش کنیم ، معنی اش شویم و آن تعریف ما.

پینوشت:یانگ درحال کارگذاری بمب_پشت صحنه،من متمرکز بر خنثی کردنش.