خب!
دلم میخواد بنوسیم.نمیدونم از چی؟یادته اونروزا میگفتم پیامبرم.اونموقعا شاید خودمم باور نداشتم.تو به من این باور رو دادی.تو گذاشتی باور داشته باشم که میتونم پیامبر باشم،میتونم شادت کنم.آخه بهت گفته بودم پیامبر لبخندم.شایدم بودم قبلا تو اجازه دادی باور کنم.
میدونی یکم عجیبه.اینکه بالاخره تونستم پیامبر شم.
خندوندن بقیه باحاله.ولی من قول دادم تورو خوشجال کنم.تو هم قول دادی که ایمان داشته باشی به فصل سرد.ایمان داشته باشی به این که فصل سرد میاد.بهت گفتم معجزه دارم.اولش تو شک داشتی.گفتی مگه میشه،چه معجزه ای؟گفتم معجزه ی من عمق بی پایان شادی چشم های تو عه.
یادته؟واست شرط گذاشتم.گفتم باید همه غماتو بگی تا واست معجزه بیارم.گفتم اگه ایمان بیاری و بگی غماتو،من خودم با خدا کنار میام.
تو گفتی اگه حجاب اجباری نباشه میام به دینت.من گفتم هیچ قانونی ندارم فقط باید همه غماتو بگی.تو گفتی اگه حالم بد باشه ممکنه نتونم بگم.من بهت گفتم که اگه نگی مرتدی،منم به جرم بی دینی 27 سال زندانت میکنم.تو هم اوربانوس هفتم نداری تا که شفاعتت کنه پس نکن.
ولی میدونی،فک کنم دلم نیاد بندازمت زندان ولی دلم میشکنه.میریزم به هم.چون تو تنها پیروی منی.تو بری زندان تنها میشم.
نمبدونم،دوست دارم تا آخر پیامبر تو باشم،دوست دارم هر روز بتونم حالتو خوب کنم.دوست دارم هرروز ببینمت.هرروز باهم باشیم.مثل الان که میخ شدیم رو صندلیای کافه کوچه.خیلی لذت داره.
کاش تا آخر اینجوری باشه.
نظرات (۱)
asal
شنبه ۲۱ تیر ۹۹ , ۱۲:۳۵سلام چنتا سوال دارم میشه اینجا بهم پیام بدین
https://qased.net/1024001065