تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
چون تحمل آسایشگاه سخته


امروز بزرگ ترین دعوای زندگیمو کردم که فکر کنم به بزرگ ترین قطع رابطه ی زندگیم منتهی شه. با نازنین دعوام شد. کسی که میشه بهش گفت دوست صمیمی. دعوا کردم و بعدش رفتم کوه. تو کوه وقت داشتم که خیلی به قضیه فکر کنم. یادم افتاد که شب عید دعوا کردیم. دلخور بود ازم . باهام دعوا کرد. از اون روزا بود که هر چیمیگفتی میخواست دعوا کنه و دلش صاف نمیشد. گفتم چند ساعت مونده به تحویل سال . میگن ادم موقع تحویل سال هر کاری انجام بده تو اون سال اون کارو زیاد انجام میده. من دلم نمیخواد تو تحویل سال دعوا کنیم. گفت من به این چیزا اعتقاد ندارم و وقتی ناراحتم یعنی ناراحتم. منم تمام اپ های چت رو از گوشیم پاک کردم که پیامای دعواشو نخونم و گرفتم خوابیدم و بعد از تحویل سال دوباره اپ ها رو نصب کردم ولی تا فردای تحویل سال حرف نزدیم و قهر بودیم.

منو نازنین مدت زیادی دوست بودیم و دعوای امروزمون بنظرم خاتمه دهنده ی این رفاقت 8 سالمون باشه. ولی راستش ناراحت نیستم. عصبی هستما. دعوامون خیلی عصبیم کرده. ولی حس میکنم ناراحت نیستم.انقدر که امسال هر ماه یه بامبولی تو دوستیمون درومده. دیگه منزجر شده بودم. تو کوه داشتم فکر میکردم نازنین رو همیشه یادم میمونه. شاید خیلی وقتا بغض کنم از دلتنگی براش. مث الان که بغض کردم. البته از دلتنگی نیستا. بغض الانم بخاطر اینه که همین الان خوبی هاش یادم افتاد. روزای نوجوونیمون که دوچرخه سواری میکردیم. میرفتیم والیبال . ورق بازی میکردیم. عاشق میشدیم و فارغ  . یاد این افتادم که روزی ک ما از محله اسباب کشی کردیم نازنین بهم اس ام اس داد که باورم نمیشه رفتید . به پنجره ی خونتون نگاه میکنم دلم برات تنگ میشه. یادمه اونشب گریه کردم ولی یه گریه ی خوب بود. اولین تجربه ی من از این بود که یکی دلش برام تنگ شده. منو نازنین خیلی از چیزا رو برا اولین بار با هم تجربه کردبم. مسخره بازی و کارای عجیب و حرفای جدی و گند بالا آوردن و درست کردن گند کاری ها.

دیدی نازنین. دیدی گفتم آدم هر کاری رو موقع تحویل سال انجام بده اون کار با سالش گره میخوره.

نمیدونم بگم خوب شد که گره رو ول نکردی یا بد شد. باید ببینیم بعدا چی میشه. 

دعوای آخریمون سنگین بود. تو کوه فکر میکردم هیچوقت یادم نمیره تو رو. تو یه اخلاقی داشتی ک با ادم صمیمی میشدی. میدونی من کلا صمیمی نمیشم خیلی. بخاطر همین فک کنم تو تنها دوست صمیمی من بمونی تا ابد. گرچه من تنها دوست صمیمی تو نمیمونم چون تو بلدی چطور صمیمی بشی. ولی خب اینکه منو تو به پست هم خوردیم باعث شد من داشتن دوست صمیمی رو تجربه کنم. و این خوبه. خیلی خوب.

کلی چیز داشتم که ازت بنویسم. از علت های این دعوا ک کلی تو کوه بهشون فکر کردم تا موشکافی رفتار های منو خودت و ریشه ی رفتار ها. ولی خب الان که اومدم بنویسم بنظرم همشون بی ارزش شدن. ارزشمند همینه که ما یه مدت یه دوستی ساختیم که به این قشنگی گذشته. آدم دیگه چی میخواد. خاطراه های خوب همیشه میمونن.

مادلن ۰۷ مهر ۹۹ ، ۲۲:۲۰ ۰ ۱ ۱۰۳

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

امظهر ، که از صبحش روی صندلی های گوشه ی کافه میخ شده بودیم ، من اسم برای وبلاگ پیشنهاد میدادم و چای می خوردم و کیک ؛ و یانگ دست ردش را به دانه دانه ی نظرات من میزد و چای نمیخورد و کیک هم ، چون نتیجه رخ ننمود ، رفتم دستشویی. برگشتم. چای خوردم . لپتاپ را از دستش گرفتم و آدرس و عنوان و توضیحات مفصل و مختصر را بی وقفه نوشتم و به اش مجالِ تخلف ندادم.
میگذارمش «انتلکتوری» ، گرچه یانگ خوشش نمی آید .ولی چون خسته ام و درمانده و ملول ، کمی از پا افتاده و کمی بیشتر خمیده ، در دلم مقدار زیادی چای است و صاحب کافه هم کمی بد بهمان نگاه می کند ، یانگ امّن یجیبُ می خواند که لپتاپ بترکد و من ناکام بمانم ، به متفق نبودن قولش با خودم ، اهمیت نمیدهم. همین الان هم دود سیگارش را فوت کرد تو صورتم. کار زشتی بود. ولی در دلش چیزی نیست. میشناسمش. خوب است. بعضا رو اعصاب است. ولی خودش گفته دوستم دارد و همین کافی ست (حق نداری اینو پاک کنی پسرم). حالا جیش دارد ولی دستشویی کافه، فرنگی است و با روحیات او سازگار نیست. فهمیده دارم حرف هایش را می نویسم . یک ریز حرف میزند.امن یجیب می خواند.تهدید میکند که پول کافه را نمیدهد و هم گاها از منِو اخمِ کلافه ام و شکم پر از چایم عکس می گیرد. نوشتن سخت شده و هر لحظه سخت تر هم می شود . فعلا بروم . تا بعد

فردای آن روز ، چون دلم برای مظلومیت یانگ و حساسیتش به اسم انتلکتوری سوخت ، آدرس سایت را به دابانوف تغیر دادیم. خوش آهنگ است. دال اش صدای دارکوب دارد و نوفش آدم را یاد بوف کور می اندازد. یک شوخی با اسم ناباکوف است که این هم به نظر هوشمندانه می آید و برخلاف انتلکتوری ، یک کامیون معنی را بر کولش یدک نمی کشد و همین می گذارد که ما ، جوانان نا ارشد آسایشگاه ، زیر این کلمه جا بگیریم ، پرش کنیم ، معنی اش شویم و آن تعریف ما.

پینوشت:یانگ درحال کارگذاری بمب_پشت صحنه،من متمرکز بر خنثی کردنش.