تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
چون تحمل آسایشگاه سخته


امروز مطلبی خواندم که نویسنده اش احتمالا پنج شش سالی از من بزرگتر بوده. یعنی در 88 ، 10 سالش نبوده و بیشتر از من کسانش را از دست داده و بیشتر از من در هوای غمناک پاییز دست در جیب تنهایی اش کرده و بیشتر از من جای خالی آدم ها را با آهنگ ها پر کرده و بیشتر از من از روحانی و خاتمی و احمدی و نژاد و اشخاص اسمش را نبر کفری شده و بیشتر از من با هر موج گرانی دست و پایش فلج شده و بشتر از من از آینده اش ترسیده و کاری هم از دستش بر نیامده جز در سیاهای نا امیدی غلت زدن. میگفت موسیقی سنتی یکی از شکاف های بین نسل ما و نسل های قبلی مان است. میگفت درکش نمیکرده و از چهچه بدش می آمده و تا فرصت مخالفت پیدا کرده ، موزیک سنتی را میبرده زیر سوال.بعد میگوید که همه ی این ها خیلی دوام نیاورده و زود پیرشان کردند و وقتی لال شده اند تازه گوش هایشان باز شده و فهمیده اند شجریان از چه حرف میزند و چهچه هایش دلشان را آرام میکردع . شده بوده اند مثل نسل قبلشان. چیزی که بین نسل آنها  و قبلی ها شکاف انداخته بود حالا شده بود نقطه ی اشتراک و گفته بود که حالا او هم مثل پدرش عذا دار است.

در رفت و آمد های فکری ، دیدم که من کلا با موزیک سنتی حال نمیکنم و یک قطعه هم از این نوع موسیقی نیست که دلم بخواهدش و یک خواننده ی سنتی خوان نیست که عمیقا باهاش حال کرده باشم. حالا دو روز است گیر داده ام به اینکه شجریان لیاقت لقب هنرمند ملی و خاک شدن در جوار فردوسی را دارد یا نه و برهان خلفم هم این است که اگر مردمی بود چرا راهش را به دل من و خیلی از دوستانم باز نکرده.در حالی که ما بنان و گلپا و کلا سنتی خوان های دیگر را هم به دلمان راه نداده ایم. یعنی اصلا فرق ندارد که شجریان بی رقیب ، تک تاز میدان شده باشد یا با رقیب.ما کلا سنتی به کتمان ورود نمیکند.

مسئله این است که احتمالا من و خیلی ها هنوز آن شکاف را رد نکردیم. هنوز به حد کافی نزدند در دهمان. به حد کافی رنج نکشیدیم و به حد کافی سرمان فرو نرفته در لاکمان . که شاید شجریان هنرمند ملی ملتی است که رنج و درد و سرکوب شاخصه ی مشترکشان است و من و خیلی های دیگر هنوز قاطی آمار همچین ملتی نشدیم.

بار ها این را خوانده ام که شاهکار های هنری ، سن جادویی دارند. باید در سن مناسبش باهاشان مواجه شوی تا سحرت کنند. اگر در سن اشتباه سراغشان بروی معمولی می شوند و از درخشش می افتند. مثال بارزش هم رمان صد سال تنهایی است که سالانه خیلی ها میخرندش و در خواندنش بیشتر از 50 صفحه دوام نمی آورند. من در 19 سالگی هری پاتر را سرگرم کننده دیدم ولی مطمئنم اگر در 12 سالگی میدیدم و میخواندمش ، هر صبح ایستگاه سرویس مدرسه ام را سکوی نه و سه چهارم میدیدم که اگر به اش دیر برسم جادویش باطل میشود و ورد باز شدن در ها را حفظ میکردم برای  وقتی کلید خانه را جا گذاشته باشم.

سن جادویی آثار هنری در افراد متفاوت است. دیروز ساعت ها با یانگ بوکوفسکی بر سر شجریان بحث کردم.شاید او از این شکاف رد شده و سن جادویی یاد ایام و سلسله ی موی دوست و خیلی آهنگ های دیگر را زندگی کرده. ولی دهان من هنوز جا دارد برای سرویس شدن.

مادلن ۱۹ مهر ۹۹ ، ۱۰:۰۰ ۰ ۱ ۱۲۵

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

امظهر ، که از صبحش روی صندلی های گوشه ی کافه میخ شده بودیم ، من اسم برای وبلاگ پیشنهاد میدادم و چای می خوردم و کیک ؛ و یانگ دست ردش را به دانه دانه ی نظرات من میزد و چای نمیخورد و کیک هم ، چون نتیجه رخ ننمود ، رفتم دستشویی. برگشتم. چای خوردم . لپتاپ را از دستش گرفتم و آدرس و عنوان و توضیحات مفصل و مختصر را بی وقفه نوشتم و به اش مجالِ تخلف ندادم.
میگذارمش «انتلکتوری» ، گرچه یانگ خوشش نمی آید .ولی چون خسته ام و درمانده و ملول ، کمی از پا افتاده و کمی بیشتر خمیده ، در دلم مقدار زیادی چای است و صاحب کافه هم کمی بد بهمان نگاه می کند ، یانگ امّن یجیبُ می خواند که لپتاپ بترکد و من ناکام بمانم ، به متفق نبودن قولش با خودم ، اهمیت نمیدهم. همین الان هم دود سیگارش را فوت کرد تو صورتم. کار زشتی بود. ولی در دلش چیزی نیست. میشناسمش. خوب است. بعضا رو اعصاب است. ولی خودش گفته دوستم دارد و همین کافی ست (حق نداری اینو پاک کنی پسرم). حالا جیش دارد ولی دستشویی کافه، فرنگی است و با روحیات او سازگار نیست. فهمیده دارم حرف هایش را می نویسم . یک ریز حرف میزند.امن یجیب می خواند.تهدید میکند که پول کافه را نمیدهد و هم گاها از منِو اخمِ کلافه ام و شکم پر از چایم عکس می گیرد. نوشتن سخت شده و هر لحظه سخت تر هم می شود . فعلا بروم . تا بعد

فردای آن روز ، چون دلم برای مظلومیت یانگ و حساسیتش به اسم انتلکتوری سوخت ، آدرس سایت را به دابانوف تغیر دادیم. خوش آهنگ است. دال اش صدای دارکوب دارد و نوفش آدم را یاد بوف کور می اندازد. یک شوخی با اسم ناباکوف است که این هم به نظر هوشمندانه می آید و برخلاف انتلکتوری ، یک کامیون معنی را بر کولش یدک نمی کشد و همین می گذارد که ما ، جوانان نا ارشد آسایشگاه ، زیر این کلمه جا بگیریم ، پرش کنیم ، معنی اش شویم و آن تعریف ما.

پینوشت:یانگ درحال کارگذاری بمب_پشت صحنه،من متمرکز بر خنثی کردنش.