برای رادیوی دانشگاه میخواهیم اپیزودی منحصرا راجع به روز دانشجو بسازیم و پیشنهاد من این بود که اپیزود مصاحبه محور باشد و چون دانشگاه نعطیل است و همه ی دانشجو باحال ها میدان را خالی کرده اند و این روز ها هر کی به دانشگاه رفت و آمد دارد ، یا زمخت و خر خوان است ، یا پرمشغله و شوخی ندار ، تصمیم گرفتم مصاحبه ها را تلفنی بگیرم و برای این مصاحبه از پیج اینستاگرامم کمک گرفتم. استوری گذاشتم و پرسیدم کی ها حاضر اند باهام همکاری کنند و 90 نفر گفتند که حاضر اند . از معلم دبیرستانم گرفته تا دوست برادرم و دختر خاله ی مادرم و رفیق بابایم و یک سری آدم ناشناس که خواستند با این خوش خدمتی ها ارادتشان را به من ثابت کنند. دیظهر به تک تک اعلام حضور کنندگان پیام از پیش نوشته شده ای را فرستادم : ممنون از همکاری شما ، شماره تان را برایم بفرستید تا برای مصاحبه با شما تماس بگیرم. صدایتان در صورت رضایت ، بدون ذکر نام در شماره ی جدید رادیو دانشگاه علوم پزشکی زنجان ، پخش خواهد شد"
فرستادن تناوبی این پیام که لحنش فریاد میزد من از پیش نوشته شده هستم حس جالبی داشت. فرستادن این گونه پیام های از پیش نوشته شده ، مال آدم معروف هایی ست که حوصله شمارا ندارند ولی میخواهند بگویند داریم. میروند یک پیام متنی سفارش میدهند به مخابرات تا از طرفشان برای زن مرد و پیر و نوجوان برود و آن ها بخوانند و مثلا فکر کنند به به چه رئیس جمهور به فکری.خلاصه همین لذت به حماقتی ختم شد که حالا تویش گیر کرده ام. نمیدانم چه فعل و اشتعالاتی در مخیله ام رخ داد که این پیام را برای همه شان فرستادم. حماقت و دیوانگی بود و خود سلبریتی پنداری. میان این ادم ها حالا کلی آدم هست که شماره شان را گرفته ام و پیگیرانه منتظرند که باهاشان تماس بگیرم و من میدانم که نظر خاصی راجع به روز دانشجو ندارند و رویم هم نمیشود باهاشان صحبت کنم.
نمونه اش آقا مهران ، نوه عمه ی مادرم که آخرین بار وقتی 10 سالم بود دیدمش که کنار طاووس خانم ایستاده بود و همه بهش میگفتند ایشالا عروسی شما و او هم میگفت "میخوای بدبختم کنی؟"
حالا 7 سال است عروسی کرده و رفته آلمان. دیروز که پیام از پیش نوشته شده ام را برایش فرستادم جواب داد :
samin jon mano yadet miad؟
گفتم سلام آقا مهران. بله. من میشدم نوه دایی مادرش. قطعا یادم می آمدمش . در ایران این شکلی است که آدم هایی که موفق میشوند بروند خارج را همه یادشان می ماند. یک حالت اسطوره ای به خود میگیرند.نماد نجات اند و مایه ی امیدواری.
شماره اش را نوشت و گفت :
man montazeram zang bezani.
هیچی دیگر . حالا آقا مهران منتظر است زنگ بزنم ازش بپرسم نظرت راجع به روز دانشجو چیست و اگر الان تریبون آزاد داشتی مطالبه ات چه بود.
خدایا منو گاو کن.
نظرات (۰)